قرار هفته جدید...بسم الله...
قرار هفته جدید...بسم الله...
تو گردان شایعه شد؛ نماز نمی خونه!
گفتن:«تو که رفیق اونی، بهش تذکر بده!»
باور نکردم و گفتم:«لابد می خواد ریا نشه، پنهانی می خوانه.»
وقتی دو نفری توی سنگر کمین جزیره ی مجنون، بیست و چهار ساعت نگهبان شدیم.با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند!
توی سنگر کمین، در کمینش بودم تا سرحرف را باز کنم.
ـ تو که برای خدا می جنگی، حیف نیس نماز نخونی…
لبخندی و گفت:یادم می دی نماز خوندن رو!
ـ بلد نیستی!؟
ـ نه، تا حالا نخوندم!
همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره ی شصت دشمن، تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم.
توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش رابا من خواند.دو نفر نگهبان بعد با قایق پارویی که آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم.هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره شصت توی آب هور خورد و پارو از دستش افتاد.
آرام که کف قایق خواباندمش، لبخند کم رنگی زد. با انگشت روی سینه اش صلیب کشید و چشمش به آسمان یکی شد…
📿✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#ریا
#قضاوت
#خودبرتربینی
#تکبر
#قرار_ایستاده_ها
@hamedzamanimusic